˙·٠•●❤**❤جملات عاشقانه زیبا❤**❤●•٠·˙
سخن عشق
در کوچه باد می وزد تن مرده برگ های پاییزی همچو من چه بی پروا رقص شبانه گذر را می طلبند باران ارام ارام بر خشت دیوار فرسوده این عشق دستی می کشد و خاطرات خنده هایت را در ذهنم زنده می کند شب است,یادت دل خسته ام را پر از بهانه ها می کند و کلامم در دام دلتنگی ها بغض نا تمامی می شود تصویر نگاهت مرا پر از غم دیدار می کند در کوچه باد می وزد تمام حادثه از چشم ترم بر ورق احساس می ریزد و صدای تزویر غلط بودنت در گوشم زنگ می زند باد چه با شکوه لحظه ها را باز می خواند شیشه پنجره اتاقم همچو چشم هایم خیس است در کوچه باد می وزد پاییز حکم حبس ابدیتی را به دستانم هدیه می دهد که ان یاد تو در زندان قلب من است تمام افکارم عطر تو گرفته است و………. زیباست,تمام غم هایم در دوری تو خلاصه شده است. من و یک چتر دو نفر زیر باران حالا هم باران می بارد هم دل من!
چیزی شبیه حس تنهایی آنگاه که آغوش می گیرم تمام دلتنگی هایم را بجای تو ++ اینها که می نویسم ، مرثیه ست برای دلی که دارد در دستانم جان می کـََنـَد نه ؛ صبـــر کن ... اینها فاتحه است ++ درد میکشد بغض وقتی اشک هم آرامش نمیکند !! دیگََـــَر هـَــواى بــرگـرداندنتـــ را نــَـدارم می نویسم ... در حالی که از تجدد قطره هایت سرشارم می نویسم... پایان ترین تورا در زیر سپهر سرخ گونه ات ملالی نیست مرا گر بگرد یادت بی جسم شوم هیچ غم نیست اگر در زمانت بی خود شوم.... هیچ...هیج ملالی نیست مرا برگرفته از وبلاگ هنر آسمان
سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی..... گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی... او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده ديدی غزلی سرود؟ توهمون حس غریبی که همیشه با منی تو بهونه ی هر عاشق واسه زنده بودنی تو امید انتظاری تو دلای نا امید در میان شاخه ها در کنار برگها نسیمی مینوازد چه غریبانه شاخه ها رقص کنان برگها ناله کشان به اواز نسیم مینگرند چه غریبانه مینوازد گنجشکها میخوانند از غم غریبانه خویش از دل پر پهانه خویش و چنان مینالند برگها از به پایان رسیدن عمر خویش یکی برگ زرد و پژمرده می افتد از شاخه جدا چه غریبانه مرگ خویش را میبیند چه غمناک است برگ از شاخه جدا افتاده اری همه برگها زرد و پژمردن دیگر این درخت برگ و باری ندارد او مانده و چند شاخه از برگ جدا افتاده اری پاییز میرسد چه غمگین !! در بوته زار غم گلی خشکیده بر دل خاک افتاده در پی یک قطره اب تا با ان دوباره جان بگیرد پر است از اندوه خورشید سوزان می تابد بر روی ان گل خشکیده و نسیمی ملایم گل خشکیده را با خود می برد شاخه ای به تماشا نشسته از غم خشکیدن گل برگ و بارش ریخته سر خمیده به غم ان گل مینگرد در دل ارزوی باران دارد غم خویش را فراموش کرده با سایه خود گل را در اغوش میگیرد گل خشکیده دیگر نایی ندارد مرگش را می بیند ولی هنوز امید به باران دارد با شاخه از درد خویش میگوید دیگر ارام ارام در اغوش شاخه جان می سپارد هوا دلگیر میشود ابرها غرش کنان به مرگ گل می نگرند و ارام ارام اشک می ریزند قطره های باران می چکد بر روی گل خشکیده ولی دیگر ان گل جان سپرده در اغوش شاخه ای سر خمیده همه جا دلگیر میشود ابرها می بارند از مرگ طبیعت و ارام ارام از انجا دور می شوند پر از بغضم سکوتم ناله ای از فراق صدای التماسم قصه تلخ اشتیاق دوباره شکوه از روزگار دارم دوباره درد دل با دل ناسازگار دارم وجودم در تب و تاب خیالم از پر از اضطراب سراپرده نقش تو می اید هر لحظه در خواب دوباره شکوه از دل شکستنها شکوه از پژمردن گلها شکوه دارم شکوه دارم نیست کسی محرم رازم می نویسم از دوری و فراق مینویسم از نگاه پر از انتظار مینویسم از گذشته حال اینده از غبار اندوه بر دل من جا مانده شکوه ام قصه درد است قصه ام شکوه از غمها سوز دل از فراق یار دلشسکته از مرگ برگها
سلام ای تنها بهونه واسه ی نفس کشیدن
هنوزم پر می کشه دل برای به تو رسیدن
واسه ی جواب نامت می دونم که خیلی دیره
بذا به حساب غربت نکنه دلت بگیره
عزیزم بگو ببینمکه چه رنگه روزگارت
خیلی دوست دارم تو مهتاب بشینم یه شب کنارت
سر تو مهربونی بذاری به روی شونم
تو فقط واسم دعا کن آخه دنبال بهونم
حالم رو اگه بپرسی خوبه تعریفی نداره
چون بلاتکلیفه عاشق آخه تکلیفی نداره
نکنه ازم برنجی تشنه ام تشنه ی بارون
چه قدر از دریا ما دوریم بیگناهیم هر دو تامون
بد جوری به هم می ریزه من و گاهی اتفاقی
تو اگه نباشی از من نمی مونه چیزی باقی
می دونی که دست من نیست بازیای سرنوشته
رو قشنگا خط کشیده زشتا رو برام نوشته
باز که ابری شد نگاهت بغضتم واسم عزیزه
اما اشکات رو نگه دار نذار اینجوری بریزه
من هنوز چیزی نگفتم که تو طاقتت تموم شد
باقیش و بگم می بینی گریه هات کلی حروم شد
حال من خیلی عجیبه دوست دارم پیشم بشینی
من نگاهت بکنم تو تو چشام عشق رو ببینی
یادته من و تو داشتیم ساده زندگی می کردیم
از همین چشمه ی شفاف رفع تشنگی می کردیم
یه دفه یه مهمون اومد عقلم رو یه جوری دزدید
دل تو به روش نیاورد از همون دقیقه فهمید
اولش فکر نمی کردم که دلم رو برده باشه
یا دلم گول چشای روشنش رو خورده باشه
اما نه گذشت و دیدم دل من دیوونه تر شد
به تو گفتم و دلت از قصه ی من با خبر شد
اولش گفتم یه حسه یا یه احترام ساده
اما بعد دیدم که عشقه آخه اندازش زیاده
تو بازم طاقت آوردی مث پونه ها تو پاییز
سرنوشت تو سفیده ماجرای من غم انگیزه
بد جوری دیوونتم من فکر نکن این اعترافه
همیشه نبودن تو کرده این دل و کلافه
می دونم فرقی نداره واست عاشق بودن من
می دونم واست یکی شد بودن و نبودن من
می دونم دوسم نداری مث روزای گذشته
من خودم خوندم تو چشمات یه کسی این رو نوشته
اما روح من یه دریاست پره از موج و تلاطم
ساحلش تویی و موجاش خنجرای حرف مردم
آخ چه لذتی داره ناز چشماتو کشیدن
رفتن یه راه دشوار واسه هرگز نرسیدن
من که آسمون نبودم اما عشق تو یه ماهه
سرزنش نکن دلم رو به خدا اون بی گناهه
تو که چشمای قشنگت خونه ی صد تا ستاره س
تو که لبخند طلاییت واسه من عمر دوباره س
بیا و مثل گذشته جز به من به همه شک کن
من بدون تو می میرم بیا و بهم کمک کن
اين روزا عادت همه رفتن ودل شكستنه در کوره راه گمشده سنگلاخ عمر
مردي نفس زنان تن خود ميکشد به راه
خورشيد و ماه روز و شب از چهره زمان
همچون دو ديده خيره به اين مرد بي پناه
اي بس به سنگ آمده آن پاي پر ز داغ
اي بس به سر فتاده در آوش سنگ ها
چاه گذشته بسته بر او راه بازگشت
خو کرده با سکوت سياه درنگ ها
حيران نشسته در دل شبهاي بي سحر
گرياندويده در پي فرداي بي اميد
کام از عطش گداخته آبش ز سر گذشت
عمرش به سر نيامده جانش به لب رسيد
سو سو زنان ستاره کوري ز بام عشق
در آسمان پخت سياهش دميد و مرد
وين خسته را به ظلمت آن راه ناشناس
تنها به دست تيرگي جاودان سپرد
اين رهگذر منم که همه عمر با اميد
رفتم به بام دهر برآيم به صد غرور
اما چه سود زين همه کوشش که دست مرگ
خوش مي کشد مرا به سراشيب تنگ گور
اي رهنورد خسته چه نالي ز سرنوشت
ديگر ترا به منزل راحت رسانده است
دروازه طلايي آن را نگاه کن
تا شهر مرگ راه درازي نمانده است بگم از درد این شکسته دل درد من درد تموم عاشقاست قصه من قصه شمعو پروانه هاست قصه من قصه نابودی عشقه قصه این دلی که طلسمه ازکجای قصه بگم برات از اول یا اخرش بگم برات قصه این دلی که عاشق شده بود یا این دلی که شکسته بود قصه پروانه ای که سوخت ولی باز عشقشو نفروخت قصه اون مترسک عاشق تنها کلاغ قصه کجاست اون شده تنها یا قصه اون شاخه برگ خشکیده که مرگ خودشو با چشاش دیده قصه من قصه درده تو دلم کسی جاشو پر نکرده قصه جدایی و عشقونفرت این بیت اخرو گفتم با حسرت قطره قطره اشکام میباره عشقم از نبودن تو چه جوری باور کنه دل رفتنو نبودنتو دلم از غصه گرفته تو کجایی مهربونم بعد تو اخه چه جور زنده بمونم بعدتو نیست دیگه قلبم پناه بی پناهی تو منو تنها گذاشتی نکردی حتی نگاهی دلمو ساده شکستی ندیدی غم نگامو چه اسون تنهام گذاشتی نشنیدی بغض صدامو عروسیت مبارک عزیزم ببین من دارم اشک می ریزم برو خوشبخت شی الهی تو بودی رفیق واهی نبودی کنارم تو شب سیاهو تارم رفتیو فراموش کردی یه روزی بودی تو یارم عیب نداره عزیزم برو قسمتم همینه قطره های اشکم مثل بارون رو زمینه برو خوشبخت شی نبودی همراه خستگیهام ندیدی عشقمو پا گذاشتی رو دلبستگیهام دیگه تمومه کارم راه برگشتی ندارم میمونم به پات همیشه چرا اینه روزگارم همه چی دیگه تموم شد دست تو تو دست اونه نفرینت نمیکنم اخه لعنت به این زمونه قطره های اشکام جاری تو خاطراتم تو همون روزایی که بودیم همیشه باهم حالا تیغو رگو یه قلب خسته میکشم رو رگهام با یه دل شکسته اشکو خون جاری شده باهم تو دفتر خاطراتم من موندم تنها با غمو عزا و ماتم دل شکسته مونده تو حسرت دیدار باز شده تنها این قلب خسته و بیمار به امید دیدار نه چه دیداری؟تیغو میکشم رو رگهام چشام شده تیره دیگه تمومه رویام شب تیره و ره دراز و من حیران فانوس گرفته او به راه من بر شعله بی شکیب فانوسش وحشت زده می دود نگاه من بر ما چه گذشت ؟ کس چه میداند در بستر سبزه های تر دامان گویی که لبش به گردنم آویخت الماس هزار بوسه سوزان بر ما چه گذشت ؟ کس چه میداند من او شدم ... او خروش دریاها من بوته وحشی نیازی گرم او زمزمه نسیم صحراها من تشنه میان بازوان او همچون علفی ز شوق روییدم تا عطر شکوفه های لرزان را در جام شب شکفته نوشیدم باران ستاره ریخت بر مویم از شاخه تکدرخت خاموشی در بستر سبزه های تر دامان من ماندم و شعله های آغوشی می ترسم از این نسیم بی پروا گر با تنم این چنین در آویزد ترسم که ز پیکرم میان جمع عطر علف فشرده برخیزد
******من کجا*******و******تو کجا********
باشه، قـــبول! من و تو با هـم فـــــرق داریم باشه؟!
بهشـ ـ ـت مـ ـن .... آنجــاست کـ ـه تــو را بیشـ ـرمانه یـ ـک بغــل شعـ ـر و نبــض صـ ـدات کــه بـا نیـ ـمه ی دیگــر به جُستـ ـجویت برخیــزم تـ ـ ـو… تمــام گُمشـ ـده منـ ـی وقتـ ـی کســی رو دوسـ ـت داری ، ایــن یه چیـ ـزه ! وقتـ ـی کسـ ـی تـ ـو رو دوســت داره ، ایـ تن یه چیـ ـز دیگه ! امـ ـا وقتــی کسـ ـی رو دوسـ ـت داری که تــو رو دوسـ ـت داره زیبــایی عشـ ـق به سـ ـکوت اســت نه فریـ ـاد، پـ ـس با تمـ ـام سکــوتم دوستـ ـت دارم . . انـ ـسآن مـ ـوجودِ عَجـیبـی اسـ ـت بعضی چیزها را " باید " بنویسم نه برای اینكه همه " بخونن " و بگن " عالیه " برای اینكه " خفه نشم " همین سـاده نـیـسـتـــ ... چـِـ ــــﮧ مَســ ـــخَره ســ ـــت سُوآل اِمــ ــتِحآטּ میــــ ـان دِلتَنگــــــی هایَــــم باشــ ـــــــ تا فَراموشَـــ ـــت نَکُــــــنَم.......
ترجیح مــےבهم همــﮧ را تا وقتــے از پشت خنجر میزننـב... با خوבم بگویم........... بـے خیال..! از از آבم ها دلگیر نشو نیش زבטּ طبیعت آטּ هاست سالهاست بـﮧ هواے بارانـے مـےگوینـב " ωـَخت اωـت یک رنگ مآنـבَטּ בَر בُنیآیـے کِــﮧ مَرבمَش براے پُررنگ شُـבטּ حآضرنَـב هِــــزار رَنـــگ باشَنـב...
وقتي مي گويم : ديگر به سراغم نيا !
مـــــوضـوع انـــشـــآ : تآبــــستــــــآטּ פֿــود رآ چـــ گـــونــہ گـــذرآنــבیـ ב ؟ بــــنــآم פֿـבآ بــ ـی او ... اونـ ـے ڪه الان مال شماست ، هلـــاڪ ما بوב.... בر حد ما نبوב پاسش בاבیم به شما....مبارڪتوטּ باشـہ !!!! با همـہ هست.... عجب هرزه اے شـבه.... تنهایــے را عرض میکنم.... بـہ یـڪ اتــفاقَ פֿـــوبَ جــ ه ــت افتــآבטּ نیآزمنـــבیــــــــــــــــمَ . . .
یـڪ نـخ آرامش دود مـﮯکنم !
نـقابـــــــم کـــو ؟؟! ایــنــجا هــمـه نــقــابــی بـر چــهـره دارنـد ... مــی خــواهــم هــمــرنــگ جــمــاعــت شــوم ... ایــنــجا صـــــداقــــــــــــت "تــــــاوان" دارد ... ایــنــجا بــوی یــکــرنگــی نــمــی دهــد
-میدونی عزیزم وقتی بهت میگم دوست دارم یعنی اینکه اگه یکی جذاب تر از تو رو ببینم باز قلبم واسه تو میزنه -میدونی عزیزم وقتی میگم تنها عشقمی یعنی تو رو با یکی دیگه قسمت نمیکنم یعنی میمیرم برات.. -میدونی عزیزم وقتی میگم نفسمی یعنی تو تمام وجودمی به خاطر تو قید همه رو میزنم -میدونی عزیزم وقتی میگم تحمل اشکاتو ندارم یعنی هیچ وقت نمیخوام ناراحتت کنم یا ناراحتیتو ببینم.. -میدونی عزیزم وقتی میگم تو عشقمی یعنی میخوام قلبتو مال خودم کنم فقط من ن ن ن ن -میدونی عزیزم وقتی میگم تنهام نزار از پیشم نرو یعنی هیچکس جای تو رو واسم نمیگیره -میدونی عزیزم وقتی میگم مال من باش یعنی تو فکر خیانت نیستم واسه لحظه های بی تو -میدونی عزیزم وقتی میگم خاطر تو میخوام یعنی در هر شرایطی درکت میکنم خودمو میزارم جای تو -میدونی عزیزم وقتی میگم واسم خیلی عزیزی یعنی پای کسی جز تو در میون نیست بیخیالت نیستم -میدونی عزیزم وقتی میگم دست تو بزار تو دستام میخوام حمایتت کنم نه باهات بازی کنم -میدونی عزیزم وقتی بغلت میکنم یعنی خیلی دوست دارم و همیشه کنار تو میمونم -میدونی عزیزم وقتی میگم شبها با یاد تو میخوابم یعنی یاد تو تنها قرص خواب من. -میدونی عزیزم وقتی میگم طاقت دوریتو ندارم یعنی هر لحظه بدون تو واسم اندازه یه سال میگذره.. -میدونی عزیزم وقتی میگم یاده خاطرات اشکامو در میاره یعنی چشام جز تو کسی رو نمیشناسه.. -میدونی عزیزم وقتی میگم تو تنها عشقمی یعنی همه چیز و همه زندگی من تویی... راستی میدونی عزیزم... نه ه.. نه ه ه ه ه.. نمیدونی عزیزم.. مِـثِ اَبـرے شُـ ـدَҐ كہ باريـدنِـش تو هرلحظـہ دور از انتظار نيست و تو مـِثِ آفتـ ـابـے كہ اَشكـ ـاي منـُو تـو مُشتِـش مےگيرـہ وُ باشـون رَنگيـטּ كَمـ ـوטּ مےسازـہ ، تـا يكے ديگـہ لـِذّت ببـرـہ! چـشـمـهآیَـمـ رآ بـهـ بـیـمآرسـتآنـ مـیـبَـرَمـ همیشه نمی شود
گیرم که باخته ام!!! آدم دلتـــنگ ؛ حرف حالی اش نمی شود .... لطفاً برایش فلسفه نبافید ... ای کاش تنها یک نفرهم دراین دنیا مرایاری کند،ای کاش میتوانستم باکسی دردودل کنم تابگویم که،من دیگرخسته ترازآنم که زندگی کنم تاابدغم شبهایم را،تابفهمنددردتن خسته وبیمارم را،قانون دنیا"تنهایی"من قانون عشق است وعشق ارمغان دلدادگیست واین سرنوشت سادگیست...
هـَــرجـا کِـه دلتـــ مى خـــواهــد بُـــرو
فـقــط آرزو مـى کــُنــم
وَقتــى دُوبــاره هـَواى ِ مـن بــهـ ســـَرت زد
آنقــَدر آسمـان ِ دلتـــ بگــیرد کــِه ....
..بــا هـِـزار شبــ گــِـریـه آرام نگـــیرى
وَ اَمـا مــَن
بــَرکــِه نـمى گـــَردم هــــ ـــــــیچ وقت!!!
عَطـــر ِ تنـَــــم را هــَـم
از کـوچــــه هـای پشـــت سرم جمـــع می کنــم
کـهـ لـَــم ندهـــی روی مبــــل های "راحتــــی"
با خــاطــــِـــره هایـم قَـــدم بـــزنی!!!
یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب !
بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری.
دیگــَـــرْ بــِهـ هـَـوآ نیــآزےْ نــَــــدآرَمْ . . .
تـُــو خـــُـــودْ رآ مِثــْــل ِ آســِـــــمـــآטּْ . . .
مـِثـْـل ِ هـَـوآ . . .
مِثـْـلِ نـــُــورْ . . .
پـــَهـْטּْ کـَردِه اےْ رُوےِ لـَحـْظـِهـ هــآےِ مـَـטּْ . . .
عاشق شده بود.
انگار خودش نبود
عاشق شده بود.
افتاد.شکست . زير باران پوسيد
آدم که نکشته بود .
عاشق شده بود
مث دیدن ستاره تو شبای ناپدید
چه غریبونه گذشتن ، جمعه های سوت و کور
هنوز اما نرسیدی ، ای تجلی ظهــــور
...
با توام...با تو که گفتی ، تکیه گاه عاشقایی
میدونم یه دنیا نوری ، ساده ای...بی انتهایی
مث لالایی بارون ، تو کویر بی صدایی
تو خود عشقی میدونم ، ناجی فاصله هایی
...
توهمون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهونه ی هر عاشق واسه زنده بودنی
تو امید انتظاری تو دلای نا امید
مث دیدن ستاره تو شبای ناپدید
عمریه دلم گرفته ، گله دارم از جدائی
غایب همیشه حاضر ، تو کجایی...تو کجــــــــایی...
تو کجـــــــــــــــــــــــ ـــایی...تــــــــــــــــ� �ــــــــــــو کجایی...؟
درد تموم عاشقا پاي كسي نشستنه
اين روزا مشق بچه ها يه صفحه آشفتگيه
گرداي رو آينه ها فقط غم زندگيه
اين روزا درد عاشقا فقط غم نديدنه
مشكل بي ستاره ها يه كم ستاره چيدنه
اين روزا كار گلدونا از شبنمي تر شدنه
آرزوي شقايقا يه شب كبوتر شدنه
اين روا آسمونمون پر از شكسته باليه
جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه
اين روزا كار آدما دلهاي پاك رو بردنه
بعدش اونو گرفتن و به ديگري سپردنه
اين روزا كار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترين بهانشون از هم خبر نداشتنه
اين روزا سهم عاشقا غصه و بي وفاييه
جرم تمومشون فقط لذت آشناييه
اين روزا توي هر قفس يكي دو تا قناريه
شبها غم قناريها تو خواب خونه جاريه
اين روزا چشماي همه غرق نياز شبنمه
رو گونه هر عاشقي چند قطره بارون غمه
اين روزا ورد بچه ها بازي چرخ و فلكه
قلباي مثل دريامون پر از خراش و تركه
اين روزا عادت گلها مرگ و بهونه كردنه
كار چشماي آدما دل رو ديونه كردنه
اين روزا كار رويامون از پونه خونه ساختنه
نشونه پروانگي زندگي ها رو باختنه
اين روزا تنها چارمون شايد پرنده مردنه
رو بام پاك آسمون ستاره رو شمردنه
اين روزا آدما ديگه تو قلب هم جا ندارن
مردم ديگه تو دلهاشون يه قطره دريا ندارن
اين روزا فرش كوچه ها تو حسرت يه عابره
هر جا يكي منتظر ورود يه مسافره
اين روزا هيچ مسافري بر نمي گرده به خونه
چشاي خسته تا ابد به در بسته مي مونه
اين روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پر زدن و نموندنه
اين روزا درد آدما فقط غم بي كسيه
زندگيشون حاصلي از حسرت و دلواپسيه
اين روزا خوشبختي ما پشت مه نبودنه
كار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه
اين روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه
چشماي خيس و ابريشون همپاي رود كارونه
اين روزا دوستا هم ديگه با هم صداقت ندارن
يه وقتا توي زندگي همديگر و جا مي ذارن
جنس دلاي آدما اين روزا سخت و سنگيه
فقط توي نقاشيا دنيا قشنگ و رنگيه
اين روزا جرم عاشقي شهر دل و فروختنه
چاره فقط نشستن و به پاي چشمي سوختنه
اسم گلا رو اين روزا ديگه كسي نمي دونه
اما تو تا دلت بخواد اينجا غريب فراوونه
اين روزا فرصت دلا براي عاشقي كمه
زخماي بي ستاره ها تشنه ياس مرهمه
اين روزا اشك مون فقط چاره ي بي قراريه
تنها پناه آدما عكساي يادگاريه
اين روزا فصل غربت عشق و يبدهاي مجنونه
بغضاي كال باغچه منتظر يه بارونه
اين روزا دوستاي خوبم همديگر رو گم ميكنن
دلاي پاك و ساده رو فداي مردم ميكنن
اين روزا آدما كمن پشت نقاب پنجره
كمتر ميبيني كسي رو كه تا ابد منتظره
مردم ما به همديگه فقط زود عادت مي كنن
حقا كه بي وفايي رو خوب هم رعايت ميكنن
درسته كه اينجا همه پاييزا رو دوست ندارن
پاييز كه از راه ميرسه پا روي برگاش مي ذارن
اما شايد تو زندگي يه بغض خيس و كال دارن
چند تا غم و يه غصه و آرزوي محال دارن
اين روزا بايد هممون براي هم سايه باشيم
شبا يه كم دلواپس كودك همسايه باشيم
اون وقت دوباره آدما دستاشون رو پل ميكنن
درداي ارغواني رو با هم تحمل مي كنن
اگه به هم كمك كنيم زندگي ديدني ميشه
بر سر پيمان مي مونن دوستاي خوب تا هميشه
اما نه فكر كه ميكنم اين كار يه كار ساده نيست
انگار براي گل شدن هنوز هوا آماده نيست
فقط به رویاهـــایم دســـت نزن ...
زَمـ ـآنی کـ ـه میـ ـگویَـد میـ ـخوآهَـ ـد تَنـ ـهآ بآشـ ـد
بیشـ ـتـر از همـ ـیشه ب وجـ ـودَتـ ـ ـ احتـ ـیاج دآرد.....
گـذشـتـن ...
از تویی کـه تمام گـذشـتـه هـایـم را سـاخـتـه ای ....
ڪـﮧ مے گـ ـــﮧ جآ ے خآ لے رو پــ ــر کنیــ ــטּ،
مــטּ اَ گـ ـــﮧ مےتــ ــونِستــَ ــم
جآ ے خآ لے تو رو پُر مےڪرבم
تا بــــه یاد داشـــ ـــته باشَمَـــــت.....
تا بویَـــ ــــت را حِــس کُنَـــــــم
غریبــﮧ صـבا کنم.! غریبــﮧ بیش از ایـטּ انتظارے نیست...!!פֿـراب"
فکر نکن که فراموشت کرده ام …
يا ديگر دوستت ندارم !
نه …
من فقط فهميدم ....
وقتي دلت با من نيست ...
بودنت مشکلي را حل نمي کند !
تنها دلتنگترم ميکند … !
فکــر می کــردم
در قلب تــ ـــو
محکومم به حبــس ابد !!
به یکبــاره جــا خــوردم …
وقـــتی
زندان بان برســـرم فریاد زد:
هــی..
تــو
آزادی!
.
و صـــدای گامهای غریبه ای که به سلـــول من می آمـــد
نیوتوטּ اگر جآذبہ رآ مـﮯ
فهمیـב،معشوقہ اش
בر בفتر خآطرآتش
نمـﮯ نوشتــ :
اشڪ هآﮮ مـטּ هم
روﮮ زمیـטּ افتآב
امآ تـو سیبــ رآ ترجیح
בآבﮮ...!
بـﮧ یـآد نـاآرامـﮯهایـﮯ ڪـﮧ روزهآست از سر و ڪولم بالا رفتـﮧ اند. . .
یـڪ نـخ تــنهایـﮯ ، بـﮧ یاد تمام دل مـشغولـﮯهایمـ. . .
یـڪ نخ سکوت ، بـﮧ یاد حرفهایـﮯ کـﮧ همیشـﮧ قورت داده اَمـ. . .
یـڪ نخ بـُغض ، بـﮧ یآد تمام اشکــهآﮮ نـریختـﮧ . . .
ڪمـﮯ زماטּ لطفا" !!!
بــﮧ اندازه یڪ نخ دیگر
بــﮧ اندازه قدمهآﮮ ڪوتآه عـقربـﮧ
یڪ نخ بیـشتر تـآ مـــــــــــــرگ ِ ایـטּ پآڪـت نمــآنده
نـمـیـدآنَـمـ چـهـ مَـرگـشـآنـ شـدهـ
هَـر شَـبـ دَر خـوآبـ جـآیَـشـآنـ رآ خـیـسـ مـیـکُـنَـنـد
زد به بی خیالی و گفت:
تنهـــــــــــا امده ام ٬ تنهـــــــا می روم...
یک وقت هایی
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای...
کم می اوری
دل وامانده ات
یک نفر را می خواهد!
شادیش اندوه و عیشش با غم است
عمر کوته، آرزوها دراز
کارها بسیار و فرصتها کم است
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ..
اما کسی جرات ندارد به من دست بزند
یا از صفحهء بازی بیرونم بیندازد
"شوخی نیست من شاه شطرنجم... " !!!
لحظاتی وجود دارند که دراز کشیده ای
خیره به آسمان
و یک چیزی مثل صاعقه وجودت را خالی میکند.
زیرلب میگویی:
دیگه مهم نیست!
و یك چیزی توی زندگی ات تمام میشود
بترس از روزی که دیگر برایم مهم نباشی
باران که میبارد دلم برایت تنگ میشود . . . راه میفتم بدون چتر, من بغض میکنم . . . آسمان گریه
حــُــــرمت نان از قلب بیشـــــتر است
آنرا می بوســــــند، این را میشـــــکنند...
سهم امشب من
از تمام آسمان
شاید
همین یک " آه " باشد
که از بستر تنهایی بی نهایتم
... تا آن دوردست ها که هستی
جاریست
به سویت
پروازی به راه دارم
همین امشب...
یادت باشـــه هر کـــی بهـت گـفت “عاشقتم” ازش بپرســـی تا ساعت چند؟!
به همین راحتی
مرا ندیدی ...
من
به همان راحتی
تو را کنار گذاشتم ...
طول رابطه
دلیل بر عمر باقی
نخواهد بود ...
من برای دنیایم
شریک می خواستم
تو حتی زحمت دیدن دنیایم را هم
به خود ندادی ...
جدایی
را دوست ندارم
اما گاهی بین بَد و بَدتر
مجبور به انتخاب بَد هستم ...
خود خواهی من
حاصل تنهایی مفرطم بود
تو حتی تنهاییم را نفهمیدی ...
تمام خاطرات منِ با تو بودن
برای من ...
تمام خاطرات توِ با من بودن
باز برای من ...
دنیای تنهای من
قدر لحظات دوتایی رو خوب میدانند ...
اما دنیای لوکس تو ...
هیچ وقت از دیدن کلمه پایان
احساس خوبی نداشتم ...
اما ...
پای آ ن ...
Power By:
LoxBlog.Com |